بخش فراموش شده و يا عنصر ذاتي نظريه روابط بين الملل
بخش فراموش شده و يا عنصر ذاتي نظريه روابط بين الملل
بخش فراموش شده و يا عنصر ذاتي نظريه روابط بين الملل
نويسنده: عبدالعلی قوام
براي مدت ها مطالعه سياست بين الملل تحت تأثير رويكرد رئاليسم ، ظاهراً باعث كم توجهي به ابعاد فرهنگي و هنجاري الگوهاي رفتاري بازيگران گرديده است. تحت اين شرايط تلاش فراواني كه براي تجزيه و تحليل رويدادهاي بين المللي از زواياي امنيتي ، سياسي و اقتصادي به عمل آمده اند ، عملاً فضاي اندكي را جهت عنايت به بخش هاي فرهنگي باقي گذارده است. گرچه به ظاهر دولت ها بر اساس وجود منافع متعارض به صف آرايي در مقابل يكديگر پرداخته و در شرايط همسويي خواست ها، هدف ها و استراتژي ها ، مبادرت به همكاري با يكديگر مي نمايند و همچنين در يك وضعيت بينابين به رقابت با هم مي پردازند و ما هر كي از موقعيت هاي مزبور را در چارچوب علائق اقتصادي ، سياسي و ا منيتي تبيين ، تشريح و تفسير مي كنيم، ولي در اكثر مواقع عملاً برداشت ها ، شناخت ها و ارزيابي ها كه به صورت هاي ملموس اقتصادي، سياسي و امنيتي تجلي مي يابند نشأت گرفته از يك سلسله ارزش ها ، هنجارها ، نمادها و اعتقادات مي باشند. با وجود آنكه امكان دارد به ظاهر اين گونه تصور گردد كه در فرآيند نظريه پردازي سياست بين الملل، توجه اندكي به ابعاد فرهنگي الگوهاي رفتاري مي شود لكن اين غفلت لزوماً به معناي آن نيست كه اعمال و عكس العمل هاي بازيگران نسبت به رويدادهاي گوناگون از عوامل فرهنگي نشأت نگيرند. بايد اذعان داشت كه به رغم آنكه عدم تأكيد بر ابعاد فرهنگي سياست خارجي و سياست بين الملل مي تواند محققان و نخبگان اجرايي را متهم به تقليل گرايي نمايد ، از طرفي تأكيد عمده و بارز بر اين مقوله و در حاشيه قراردادن ابعاد امنيتي، سياسي، اقتصادي و تجاري امكان دارد تعارضات و تضادهاي موجود بازيگران را به واسطه مورد توجه قراردادن هنجارها، ارزش ها و نمادها و اصرار بر « بايدها» و « نبايدها» تشديد نمايد. بدين ترتيب شايد تا زماني كه هنجارهاي عام جايگزين نگاه هاي خاص گرايانه فرهنگي نگرديده اند ، الگوي انتخاب منطقي ديپلماسي مي تواند پوششي براي تعارضات هنجاري و ارزشي در سياست بين الملل به شمار رود.
از سويي ، موضوع فرهنگ در سياست بين الملل را مي توان از زاويه و منظر ديگر مورد توجه قرار داد. بر اساس اين تحليل در حقيقت نظريه روابط بين الملل، مجموعه داستان هايي را در مورد دنياي سياست بين الملل در اختيار ما مي گذارد. تحت اين شرايط نظريه روابط بين الملل به طور عمده بر اسطوره ها ، فرهنگ و ايدئولوژي متكي است. چنين اسطوره سازي ها را در چارچوب رويكردهاي گوناگون و به اشكال مختلف ملاحظه مي كنيم. در واقع تصاويري بدين ترتيب كه از سياست بين الملل به دست داده مي شوند ، تابعي از اين گونه اسطوره سازي ها هستند.
اگر بخواهيم از اين بعد به مسأله نگاه كنيم ، در اين صورت درمي يابيم كه فرهنگ نه تنها بخش فراموش شده روابط بين الملل نمي باشد بلكه اصولاً بدون توجه به عناصر هنجاري ، ارزشي، اسطوره اي و ايدئولوژيك فرهنگ ، نمي توان مبادرت به ارائه نظريه اي نمود و سياست بين الملل را در چارچوب رويكردي خاص مورد تجزيه و تحليل قرار داد. بر اساس اين تجزيه و تحليل، در اكثر موارد نظريه پردازان بدون آنكه ذكري در اسطوره سازي ها، ايدئولوژي و فرهنگ خاص به عمل آورند، عملاً و به صورت ناخودآگاه بر مبناي اين متغير سياست بين الملل را تبيين و تفسير مي كنند.
پيوند ميان متغيرهاي فرهنگي و خرده فرهنگ ها و سياست خارجي را مي توان از طريق تأكيد بر سه بعد فرهنگي مورد مطالعه قرار داد: نخست شامل اعتقادات و اسطوره هايي مي شود كه به تجربه هاي تاريخي يك ملت و رهبرانش و نيز ديدگاه هايي كه آنها نسبت به نقش و موقعيت جاري كشور خود به عرصه جهاني دارند ارتباط پيدا مي كند. دومين مورد مربوط مي شود به تصاوير و برداشت هايي كه نخبگان سياسي و عامه مردم نسبت به ساير ملت ها ، نواحي دنيا و ساير بازيگران سياست خارجي مانند نهادهاي بين المللي در ذهن خويشتن دارند و بالاخره سومين مورد فرهنگي عادات و ايستارها نسبت به حل مشكلات به طور اعم و برخورد با اختلافات و منازعات بين المللي به طور اخص مي باشد.
گرچه اصولاً ديپلماسي در درون فضاهاي فرهنگي و هنجاري عمل مي كند و محيط نظام جنبه ارزشي دارد، لكن عملاً مورخان ديپلماسي برله قدرت و منافع ، توضيحات فرهنگي را در درجه دوم اهميت قرار داده اند. به هر حال رسم و عادات مورخان ديپلماسي هر انچه كه مي خواهد باشد ، بسياري از سياست مداران هوشمند نسبت به ارزش هاي فرهنگي و نقش آنها در شكل دادن به ادراك ها و برداشت ها آگاهي داشته اند. آن دسته از عناصر فرهنگ ملي كه در مطالعه سياست گذاري هاي بين المللي مطمح نظر مي باشند ، معمولاً عناصري هستند كه به صورت نهاده ها (درون داد) در نظام سياسي عمل مي كنند. در مورد اين كه در چارچوب فرهنگ سياسي به برداشت هاي روان شناختي و يا رفتارهاي قابل مشاهده روي آوريم، بحث هاي زيادي صورت گرفته است. از نظر «وربا» فرهنگ سياسي يك جامعه عبارت است از نظامي از اعتقادات تجربي ، نمادهاي تبييني و ارزش هايي كه در آن رفتارهاي سياسي معنا پيدا مي كنند. (4) كه در حقيقت آن نوعي جهت گيري ذهني را نسبت به سياست سبب مي گردد. غير از مطالعاتي كه «آلموند» و «وربا» در چارچوب سياست هاي مقايسه اي پيرامون پنج كشور انجام دادند و در آن فرهنگ به طور عمده به صورت نوعي جهت گيري روان شناسانه نسبت به موضوعات اجتماعي تلقي مي شود، «بران» و «گري» مساعي زيادي را براي عملياتي كردن درك محدودي از فرهنگ سياسي در مورد هفت كشور كمونيست به عمل آوردند. از نظر محققان مزبور ، فرهنگ سياسي كمونيستي بر حسب جهت گيري هاي ذهني نسبت به تاريخ و سياست، اعتقادات و ارزش هاي بنيادي و تمركز بر هويت و وفاداري و انتظارت سياسي شكل مي گرفت. (5)
در حالي كه مكتب ذهني گرايي فرهنگ سياسي ، بدليلي جذاب براي كساني است كه مبادرت به تحقيقات تجربي مي نمايند، برخي از محققان نظير «دومينگوز» و «هانتينگتون» اصولاً رفتار سياسي را بخش جداناپذير فرهنگ سياسي مي پندارند. در مطالعات ديگري كه «وايت» در مورد شوروري انجام داد به اين نتيجه رسيد كه فرهنگ سياسي به صورت ماتريس ايستاري و رفتاري كه نظام سياسي در درون آن قرار دارد، تلقي مي شود. (6)
بدين ترتيب بايد خاطر نشان ساخت كه فرهنگ سياسي از سه عنصر ارزش ها ، ايستارها و رفتارهاي سياسي تشكيل مي شود. ارزشهاي سياسي عبارتند از هنجارهاي آرماني شده از لحاظ سازمان دهي و عملكرد نظام سياسي. منظور از ايستارهاي سياسي، جهت گيري هاي افراد به سوي فرآيند سياسي است و بالاخره مقصود از رفتار سياسي، شيوه اي است كه طي آن افراد و گروه ها ارزش ها و ايستارهاي خويشتن را در وضعيت هاي خيلي عيني به كار مي گيرند.
براي مطالعه فرهنگ سياسي و سبك سياست خارجي مي بايد به چند عامل محيطي عنايت داشت. اولين عامل، بي ثباتي سياستي و تاريخي است. آثار آن را در بسياري از اين گونه جوامع ملاحظه مي كنيم كه اين خود عملاً نوعي نظم از بالا به پايين را به جامعه برمبناي ايدئولوژي سياسي و يا يك حالت فرهمندي (كاريزماتيك) تحميل مي نمايد و بالاخره عامل سوم، به موضوع وابستگي مربوط مي شود كه اين وضعيت آثار فرهنگي زيادي از خود در جامعه و در ميان نخبگان سياسي باقي مي گذارد. (7)
در بسياري از موارد الگوهاي رفتاري دولت ها كه از طريق سياست خارجي و شيوه هاي تبيين منافع ملي در سياست بين الملل تجلي مي يابد، با توجه به مختصات و ويژگي هاي هنجاري و فرهنگي و با در نظر گرفتن ميزان برخورداري از قابليت ها و توانايي هاي لازم، صورت هاي پيچيده گوناگوني به صورت استيلا ، تساهل ، همكاري ، خودبسندگي ، آشتي پذيري ، آشتي ناپذيري و جز اينها به خود مي گيرد. با عنايت به ويژگي هاي هنجاري مزبور بايد اين انتظار را داشت كه دولت ها داراي زبان ديپلماتيك گوناگون در تعاملات خويشتن با ديگران باشند. تحت اين شرايط ميزان مبادلات هنجاري و فصول مشترك و غيرمشترك ارزش ها مشخص كننده موقعيت ديپلماتيك دولت ها در عرصه سياست بين الملل مي باشند.
بحث فرهنگ و سياست خارجي و سياست بين المل زماني از اهميت لازم برخوردار مي شود كه بخواهيم به مطالعه «سياست هاي خارجي مقايسه اي» روي آوريم. آنچه مسلم است عنايت به مسائل هنجاري، ارزشي و اسطوره اي مي تواند به درك در طبقه بندي سياست خارجي دولت ها به صورت پراگماتيك، ايدئولوژيك، اسلامي، مسيحي، دموكراتيك، كثرت گرا و جز اينها كمك كند. تحت اين شرايط آثار ويژگي هاي فرهنگي بر سياست خارجي و انعكاس آن در تعاملات رفتاري واحدهاي سياسي با يكديگر مي تواند تصوير واضح تري در سياست بين الملل به دست دهد.
برداشت هايي كه هر يك از دولت ها از مختصات فرهنگي و هنجاري جوامع گوناگون دارند مي تواند از نگاه دارندگان آن فرهنگ متفاوت باشند. ضمناً مي توان در هر دوره و عصري ارزيابي خاص از مختصات فرهنگي بين المللي به عمل آورد. در اينجا منظور از فرهنگ بين المللي ارزش ها و هنجارهاي عامي هستند كه در طول زمان مورد پذيرش جامعه بين الملل قرار گرفته و داراي عملكردهاي خاصي مي باشند. تجلي اين فرهنگ را مي توان در چارچوب عملكرد رژيم هاي بين المللي و در قالب هنجارها، مقررات، قوانين و كنوانسيون هاي بين المللي مشاهده كرد.
از آنجايي كه مسائل ارزشي و اخلاقي در ارزيابي الگوهاي رفتاري بين اللمللي حائز اهميت مي باشند، بنابراين نبود استانداردهاي لازم اخلاقي در عرصه سياست بين الملل ، تعارضات ، سوءتفاهمات و حتي برخوردهايي را در شكل نظامي ، تجاري و سياسي به وجود مي آورد. بر حسب معمول در حوزه سياست ارزش ها اخلاقيات به طور اخص به فهم خاص از اجتماع سياسي در دورن واحدهاي سياسي اطلاق مي شود. تا آنجايي كه اين موضوع سرانجام به ادعاهايي در مورد تعهدات ، مشروعيت، اقتدار و جز اينها ارتباط پيدا مي كند كه علي الاصول مي يابد در اين روند به نحوي از انحاء ميان استانداردهاي عام گرايانه و ادعاهاي خاص گرايانه دولت ها مصالحه اي برقرار كرد. در حالي كه امكان دارد مسائل ارزشي و اخلاقي در درون يك اجتماع مستقل معنادار و داراي كاركرد باشند لكن لزوماً نمي توان به سادگي آنها را در روابط قدرت ميان دولت ها توجيه كرد. برپايه اين تحليل در بسياري از موارد رهبران سياسي در مصاف ميان ارزش ها و مسائل اخلاقي را فدا مي نمايند. (8)
بايد اذعان داشت كه فرهنگ ها به صورت ارزش ترجمه مي شوند و ارزش ها موضوع نسبيت را مطرح مي كنند كه اين خود به ميزان قابل توجهي از شدت پافشاري بر حاكم ساختن هنجارهاي خاص مي كاهد. بدين ترتيب اگر چانچه فرهنگ بتواند در مرحله غايي در مقولات اجتماع سياسي ، ناسيونالسيم دولت محور و در تمايزات جداافكانه (ما و آنها) حل شود ، در اين صورت فرهنگ ، بيش از تأييد بخش اعظمي از مفروضات بنيادي نظريه روابط بين الملل نخواهد بود. بنابراين فرهنگ از يك سو مي تواند شامل تأييد تفاوت ها ، نسبي گرايي و واقعيت دائمي تعارض بين اجتماعات فرهنگي باشد و از سويي ديگر فرهنگ به علت آنكه ما قادر بوده ايم تا راه هايي را براي زندگي كردن با يكديگر در يك نظام دولت پيدا كنيم، از اهميت چنداني برخوردار نيست. در اين روند توانسته ايم تا با تفاوت هاي فرهنگي از طريق نشان دادن واكنش به صورت هاي سياسي ، اقتصادي يا تكنولوژيكي برخورد نماييم.
همچنين زماني كه در چارچوب نظريه واقع گرايي الگوهاي رفتاري بين المللي را بر اساس آشوب زدگي (آناركي) توضيح مي دهيم چنين اسطوره سازي به تنهايي براي ايجاد تعارض كافي به نظر نمي رسد. زيرا آشوب زدگي با ترس همراه است كه اين خود معماي امنيتي را در پي دارد. از اين طريق مي توان رفتار بازيگراني كه در درون آن (آناركي) جاي مي گيرند و بازيگراني كه در چارچوب جامعه يعني وضعيت سلسله مراتب به سر مي برند، تفكيك قائل شد.
چنين اسطوره سازي در نظريه سازه انگاري به شكل ديگري تجلي مي يابد. زيرا از منظر نظريه مزبور آشوب زدگي (آناركي) را خود دولت ها مي سازند. بر اساس اين ديدگاه آشوب زدگي به جنبه تعارض آميز و نه حالت همكاري جويانه بستگي دارد. بدين معنا كه اگر چنانچه دولت ها نسبت به يكديگر از در ستيزش درآيند، ماهيت آشوب زدگي بين المللي تعارض آميز است ولي بالعكس اگر وارد همكاري هاي جدي شوند، آن (آناركي) حالت همكاري جويانه به خود مي گيرد. برپايه اسطوره سازي مزبور اين دولت ها هستند كه ماهيت آشوب زدگي بين المللي را تعيين مي كنند. با توجه به زمينه هاي مطالعاتي مزبور اينك ضروري است عنايت به جنبه هاي هنجاري و انگاره اي را در چارچوب هر يك از رويكردهاي مزبور با تفصيل بيشتر مورد بررسي قرار دهيم.
بر اساس رويكرد «جامعه بين المللي» از طريق تأكيد بر هنجارها و ارزش هاي مشترك مي توان زمينه هاي مناسبي را براي تفاهم بيشتر ميان دولت هاي گوناگون فراهم كرد. تحت اين شرايط مطالعه جامعه بين المللي تنها در بستر عميق مسائل جامعه شناسي و تاريخي امكان پذير است. در اين راستا حتي در برخورد با مقوله «موازنه قدرت» از آن به صورت سازوكاري جهت درك مشترك و مشروعيت بخشيدن به تصميمات اتخاذ شده استفاده مي شود. (10) لازم به يادآوري است كه برخي از صاحب نظران رويكرد جامعه بين المللي نتوانستند موضوع رابطه ميان منافع مشترك (در چارچوب نهادها و رويه هاي مشترك) و ارزش هاي اجتماعي يا فرهنگي را به خوبي حل نمايند.
سازه انگاري به عنوان يكي ديگر از نظريه هاي روابط بين الملل محصول زبان شناختي ساختاري، نظريه سياسي پست مدرن، نظريه انتقادي، نقد ادبي و مطالعات فرهنگي و رسانه اي است. در حقيقت يكي از وعده هاي اين نظريه بازگردانيدن فرهنگ و سياست هاي داخلي به عرصه نظريه روابط بين الملل است. در اين روند سعي مي گردد تا مختصات فرهنگ، سياست و جامعه داخلي كه با هويت و رفتار دولت در سياست جهاني ارتباط پيدا مي كند مورد بررسي قرار گيرد. بر اساس اين تحليل هر نوع هويت دولت در سياست جهاني تا اندازه اي محصول عملكردهاي اجتماعي است كه باعث تشكل هويت در داخل مي شود. بدين ترتيب سياست هويت در داخل براي هويت و منافع و رفتارهاي دولت در خارج امكانات و نيز محدوديت هايي را فراهم مي آورد. در چنين وضعيتي حتي در شرايطي كه قدرت مادي براي تعقيب سياست هاي امپرياليستي فراهم مي شود، باز توليد آن نمي تواند بدون توجه به عملكردهاي اجتماعي آن و بدون قدرت گفتماني (به ويژه از لحاظ هويت هاي مربوط) درك شود. امكان دارد حوزه هايي از عملكرد فرهنگي در درون خود دولت وجود داشته باشند كه بتواند داراي آثار تقويمي، تكويني و يا علي بر سياست دولت باشد. در اينجا تصور بر اين است كه دولت نيازمند است تا از طريق يك نوع هويت ملي در داخل ، براي مشروعيت بخشيدن به اقتدار استخراجي كه روي هويت آن در خارج تأثير مي گذارد، عمل كند. (11)
به هر حال يكي از مختصات عمده سازه انگاري عنايت به ساختارهاي فرهنگي و هنجاري در كنار عناصر مادي است، به گونه اي كه حتي در اين وضعيت انگاره ها هستند كه به عناصر مادي قدرت مانند تسليحات ، سرزمين و جمعيت معنا بخشيده و هنجارها در تشكل منافع داراي نقش عمده اي هستند. در اينجا بايد ملاحظه كرد كه تا چه اندازه ميان هنجارهاي داخلي منطقه اي و به طور كلي بين المللي تناقض وجود دارند. برداشت هاي متفاوت فرهنگي و تحليل الگوهاي رفتاري به طور عمده بر اساس هنجارهاي داخلي سبب مي گردند تا الگوهاي رفتاري ناشناس را براساس شناخته هاي خود ارزيابي كنيم و در نتيجه جهان ناشناخته را در درون جهاني كه مي شناسيم بنا نماييم. تحت اين شرايط بايد انتظار يك سلسله سوء تفاهمات ، برداشت ها و نيز ارزيابي هاي خاص را از رفتار سايرين داشت كه همين امر مي تواند باعث تعارضات در سطحي بين المللي شود.
در چارچوب نظريه نوواقع گرايي گرچه به درون دولت ها و مسائل ايدئولوژيكي ، ارزشي ، انگاره اي و هنجاري عنايت چنداني نمي شود لكن فشارهاي سيستميك و ساختاري نظام بين الملل عملاً دولت ها را در فرآيند نوعي جامعه پذيري از لحاظ همگون سازي رفتارها قرار مي دهد به گونه اي كه با وجود تفاوت نظام ها از لحاظ فرهنگي ، سياسي و ايدئولوژيكي ، آنها مشابه هم عمل مي كنند. به عبارت ديگر ساختار نظام بين الملل مبادرت به نوعي فرهنگ سازي نموده و هنجار خاصي را به كليه بازيگران تجويز مي نمايد. در اين فرآيند جامعه پذيري، ترس، تعارض و آشوب زدگي همچنان به عنوان ويژگي هاي اصلي سياست بين الملل پابرجا باقي مي مانند. (12)
اصولاً آنچه كه مي توان از فرهنگ انتظار داشت كشف ظرفيت هاي خلاق انساني ، تأكيد بر نقش تكويني ارزش ها و نگرش ها، قدرت زبان، توجه به جنبه هاي زيباشناختي رفتار انساني و جامعه بين المللي و پيدا كردن شيوه هاي زندگي مناسب براي جامعه بشري است. گرچه هنجارهايي را كه واقع گرايي بر آن تكيه مي كند با احساس عدم امنيت ، كاهش همكاري در سياست بين الملل ، عدم اعتماد نسبت به ديگران ، انديشيدن به منافع خود و جز اينها همراه است، ولي نمي توان گناه طرح ويژگي هاي مزبور را صرفاً به گردن اسطوره سازي واقع گرايي انداخت. زيرا عملاً مختصات مزبور بخش مهم و عمده اي از واقعيت هاي بين المللي را به منصه ظهور مي گذارند.
اگر بخواهيم جايگاه فرهنگ را در سياست بين الملل بر اساس رويكرد ساختارگرايي كه داراي طيف گسترده اي مي باشند، بررسي كنيم ملاحظه مي نماييم كه در چارچوب اين ديدگاه برخي بر اين اعتقادند كه انسان ها محصول جامعه خويشند. به راحتي نمي توان تمايز روشني را ميان محيط داخلي و بين المللي قائل شد. از نظر بسياري از صاحب نظران انتقادي طبيعت انسان بر اساس شرايط اجتماعي شكل مي گيرد. اصولاً هيچ نوع واقعيتي در مورد جهان وجود ندارد، بلكه ارزش ها و فرهنگ ها هستند كه بر تفاسير و توضيحات انسان از جهان تأثير مي گذارند. در اين راستا پست مدرنيسم كه در اصل يك ديدگاه فرهنگي است طبيعت انساني را لايتغير تصور نمي كند. بر اساس اين رويكرد ارزش ها ، اعتقادات و رفتار انسان ها در فضاهاي فرهنگي و اجتماعي وسيع تر فرق دارند و نمي توانند حالت عام گرايانه داشته باشند. بدين ترتيب رفتار و اعمال افراد و نيز ارزش هاي خاص تنها مي توانند بر حسب معاني و زمينه هاي فرهنگي خاص درك و قضاوت شوند.
نگاه هاي فرهنگي به روابط بين الملل سبب گرديده تا در بسياري از موارد جهان به دو بخش صلح و همكاري و نيز جنگ و خشونت و همچنين قسمتي از آن به صورت مسأله و ديگري راه حل تلقي شود. آنچه مسلم است فضاهاي ايدئولوژيك محيط هاي دانشگاهي را تحت تأثير خود قرار داده به گونه اي كه عملاً در اغلب موارد اسطوره سازي هاي روابط بين الملل ، بر اساس چنين فضاهاي فرهنگي بنا شده اند. اينكه كدام يك از اسطوره سازي هاي مزبور برخاسته از هنجارها قادر به ارائه تصوير واقعي تري از رويدادهاي بين المللي و رفتارهاي سياست خارجي هستند، خود مي تواند همچنان در كانون توجهات محققان اين رشته مطالعاتي باشد.
1.Sidney Verba, “Comparative Political Culture”, in Lucian w. Pye and Sidney Verba, (Eds.), Political Culture and Political Development (Princeton, N. J.: Princeton University Press, 1965).
2.Stuart Hall, (Ed.), Representations: Cultural Representations and signifying Practices. (Milton Keynes: Open University Press, 1997).
3. Gabriel Almond and Sidney Verba, (Eds.), The Civil Culture Revisited (Boston: Little Brown, and Co., 1980).
4.Verba, OP Cit., 513.
5. Archie Brown and Jack Gray, (Eds.), Political Culture and Political Change in Communist States (London: Macmillan, 1979), p.10.
6.Stephen White, Political Culture and Soviet Politics (London: Macmillan, 1979), p.1.
7.Norman Bailey , “The United States as Caudillo, Journal of Inter-American Studies 5 (July 1963), pp. 313-315.
8.Lynn Miller, Global Order: Values and Power in International Relations (Bouler: West View Press, 1985).
9. Craig Saper, Introduction to Artifical Mythologies (Minneapolis: University of Minnesota Press, 1997), See also Josef Lapid and Friedrich Kratochvil (Eds.), The Return on Culture and Identity in International Relations Theory (Boulder, Col: Lynne Rienner, 1996).
10.Charles Kegley, The Neoidealist Moment in International Studies, Realist Myths and the New International Realities, International Studies Quarterly 37 (June 1993): 131-46.
11.Alexander Wendt, Social Theory of International Politics (Cambridge: Cambridge University Press: 1999)
12.Kenneth Waltz, Theory of International Politics (McGraw-Hill, Inc, 1979).
منبع: اندیشکده روابط بین الملل
از سويي ، موضوع فرهنگ در سياست بين الملل را مي توان از زاويه و منظر ديگر مورد توجه قرار داد. بر اساس اين تحليل در حقيقت نظريه روابط بين الملل، مجموعه داستان هايي را در مورد دنياي سياست بين الملل در اختيار ما مي گذارد. تحت اين شرايط نظريه روابط بين الملل به طور عمده بر اسطوره ها ، فرهنگ و ايدئولوژي متكي است. چنين اسطوره سازي ها را در چارچوب رويكردهاي گوناگون و به اشكال مختلف ملاحظه مي كنيم. در واقع تصاويري بدين ترتيب كه از سياست بين الملل به دست داده مي شوند ، تابعي از اين گونه اسطوره سازي ها هستند.
اگر بخواهيم از اين بعد به مسأله نگاه كنيم ، در اين صورت درمي يابيم كه فرهنگ نه تنها بخش فراموش شده روابط بين الملل نمي باشد بلكه اصولاً بدون توجه به عناصر هنجاري ، ارزشي، اسطوره اي و ايدئولوژيك فرهنگ ، نمي توان مبادرت به ارائه نظريه اي نمود و سياست بين الملل را در چارچوب رويكردي خاص مورد تجزيه و تحليل قرار داد. بر اساس اين تجزيه و تحليل، در اكثر موارد نظريه پردازان بدون آنكه ذكري در اسطوره سازي ها، ايدئولوژي و فرهنگ خاص به عمل آورند، عملاً و به صورت ناخودآگاه بر مبناي اين متغير سياست بين الملل را تبيين و تفسير مي كنند.
فرهنگ و رفتار سياست خارجي
پيوند ميان متغيرهاي فرهنگي و خرده فرهنگ ها و سياست خارجي را مي توان از طريق تأكيد بر سه بعد فرهنگي مورد مطالعه قرار داد: نخست شامل اعتقادات و اسطوره هايي مي شود كه به تجربه هاي تاريخي يك ملت و رهبرانش و نيز ديدگاه هايي كه آنها نسبت به نقش و موقعيت جاري كشور خود به عرصه جهاني دارند ارتباط پيدا مي كند. دومين مورد مربوط مي شود به تصاوير و برداشت هايي كه نخبگان سياسي و عامه مردم نسبت به ساير ملت ها ، نواحي دنيا و ساير بازيگران سياست خارجي مانند نهادهاي بين المللي در ذهن خويشتن دارند و بالاخره سومين مورد فرهنگي عادات و ايستارها نسبت به حل مشكلات به طور اعم و برخورد با اختلافات و منازعات بين المللي به طور اخص مي باشد.
گرچه اصولاً ديپلماسي در درون فضاهاي فرهنگي و هنجاري عمل مي كند و محيط نظام جنبه ارزشي دارد، لكن عملاً مورخان ديپلماسي برله قدرت و منافع ، توضيحات فرهنگي را در درجه دوم اهميت قرار داده اند. به هر حال رسم و عادات مورخان ديپلماسي هر انچه كه مي خواهد باشد ، بسياري از سياست مداران هوشمند نسبت به ارزش هاي فرهنگي و نقش آنها در شكل دادن به ادراك ها و برداشت ها آگاهي داشته اند. آن دسته از عناصر فرهنگ ملي كه در مطالعه سياست گذاري هاي بين المللي مطمح نظر مي باشند ، معمولاً عناصري هستند كه به صورت نهاده ها (درون داد) در نظام سياسي عمل مي كنند. در مورد اين كه در چارچوب فرهنگ سياسي به برداشت هاي روان شناختي و يا رفتارهاي قابل مشاهده روي آوريم، بحث هاي زيادي صورت گرفته است. از نظر «وربا» فرهنگ سياسي يك جامعه عبارت است از نظامي از اعتقادات تجربي ، نمادهاي تبييني و ارزش هايي كه در آن رفتارهاي سياسي معنا پيدا مي كنند. (4) كه در حقيقت آن نوعي جهت گيري ذهني را نسبت به سياست سبب مي گردد. غير از مطالعاتي كه «آلموند» و «وربا» در چارچوب سياست هاي مقايسه اي پيرامون پنج كشور انجام دادند و در آن فرهنگ به طور عمده به صورت نوعي جهت گيري روان شناسانه نسبت به موضوعات اجتماعي تلقي مي شود، «بران» و «گري» مساعي زيادي را براي عملياتي كردن درك محدودي از فرهنگ سياسي در مورد هفت كشور كمونيست به عمل آوردند. از نظر محققان مزبور ، فرهنگ سياسي كمونيستي بر حسب جهت گيري هاي ذهني نسبت به تاريخ و سياست، اعتقادات و ارزش هاي بنيادي و تمركز بر هويت و وفاداري و انتظارت سياسي شكل مي گرفت. (5)
در حالي كه مكتب ذهني گرايي فرهنگ سياسي ، بدليلي جذاب براي كساني است كه مبادرت به تحقيقات تجربي مي نمايند، برخي از محققان نظير «دومينگوز» و «هانتينگتون» اصولاً رفتار سياسي را بخش جداناپذير فرهنگ سياسي مي پندارند. در مطالعات ديگري كه «وايت» در مورد شوروري انجام داد به اين نتيجه رسيد كه فرهنگ سياسي به صورت ماتريس ايستاري و رفتاري كه نظام سياسي در درون آن قرار دارد، تلقي مي شود. (6)
بدين ترتيب بايد خاطر نشان ساخت كه فرهنگ سياسي از سه عنصر ارزش ها ، ايستارها و رفتارهاي سياسي تشكيل مي شود. ارزشهاي سياسي عبارتند از هنجارهاي آرماني شده از لحاظ سازمان دهي و عملكرد نظام سياسي. منظور از ايستارهاي سياسي، جهت گيري هاي افراد به سوي فرآيند سياسي است و بالاخره مقصود از رفتار سياسي، شيوه اي است كه طي آن افراد و گروه ها ارزش ها و ايستارهاي خويشتن را در وضعيت هاي خيلي عيني به كار مي گيرند.
براي مطالعه فرهنگ سياسي و سبك سياست خارجي مي بايد به چند عامل محيطي عنايت داشت. اولين عامل، بي ثباتي سياستي و تاريخي است. آثار آن را در بسياري از اين گونه جوامع ملاحظه مي كنيم كه اين خود عملاً نوعي نظم از بالا به پايين را به جامعه برمبناي ايدئولوژي سياسي و يا يك حالت فرهمندي (كاريزماتيك) تحميل مي نمايد و بالاخره عامل سوم، به موضوع وابستگي مربوط مي شود كه اين وضعيت آثار فرهنگي زيادي از خود در جامعه و در ميان نخبگان سياسي باقي مي گذارد. (7)
در بسياري از موارد الگوهاي رفتاري دولت ها كه از طريق سياست خارجي و شيوه هاي تبيين منافع ملي در سياست بين الملل تجلي مي يابد، با توجه به مختصات و ويژگي هاي هنجاري و فرهنگي و با در نظر گرفتن ميزان برخورداري از قابليت ها و توانايي هاي لازم، صورت هاي پيچيده گوناگوني به صورت استيلا ، تساهل ، همكاري ، خودبسندگي ، آشتي پذيري ، آشتي ناپذيري و جز اينها به خود مي گيرد. با عنايت به ويژگي هاي هنجاري مزبور بايد اين انتظار را داشت كه دولت ها داراي زبان ديپلماتيك گوناگون در تعاملات خويشتن با ديگران باشند. تحت اين شرايط ميزان مبادلات هنجاري و فصول مشترك و غيرمشترك ارزش ها مشخص كننده موقعيت ديپلماتيك دولت ها در عرصه سياست بين الملل مي باشند.
بحث فرهنگ و سياست خارجي و سياست بين المل زماني از اهميت لازم برخوردار مي شود كه بخواهيم به مطالعه «سياست هاي خارجي مقايسه اي» روي آوريم. آنچه مسلم است عنايت به مسائل هنجاري، ارزشي و اسطوره اي مي تواند به درك در طبقه بندي سياست خارجي دولت ها به صورت پراگماتيك، ايدئولوژيك، اسلامي، مسيحي، دموكراتيك، كثرت گرا و جز اينها كمك كند. تحت اين شرايط آثار ويژگي هاي فرهنگي بر سياست خارجي و انعكاس آن در تعاملات رفتاري واحدهاي سياسي با يكديگر مي تواند تصوير واضح تري در سياست بين الملل به دست دهد.
برداشت هايي كه هر يك از دولت ها از مختصات فرهنگي و هنجاري جوامع گوناگون دارند مي تواند از نگاه دارندگان آن فرهنگ متفاوت باشند. ضمناً مي توان در هر دوره و عصري ارزيابي خاص از مختصات فرهنگي بين المللي به عمل آورد. در اينجا منظور از فرهنگ بين المللي ارزش ها و هنجارهاي عامي هستند كه در طول زمان مورد پذيرش جامعه بين الملل قرار گرفته و داراي عملكردهاي خاصي مي باشند. تجلي اين فرهنگ را مي توان در چارچوب عملكرد رژيم هاي بين المللي و در قالب هنجارها، مقررات، قوانين و كنوانسيون هاي بين المللي مشاهده كرد.
از آنجايي كه مسائل ارزشي و اخلاقي در ارزيابي الگوهاي رفتاري بين اللمللي حائز اهميت مي باشند، بنابراين نبود استانداردهاي لازم اخلاقي در عرصه سياست بين الملل ، تعارضات ، سوءتفاهمات و حتي برخوردهايي را در شكل نظامي ، تجاري و سياسي به وجود مي آورد. بر حسب معمول در حوزه سياست ارزش ها اخلاقيات به طور اخص به فهم خاص از اجتماع سياسي در دورن واحدهاي سياسي اطلاق مي شود. تا آنجايي كه اين موضوع سرانجام به ادعاهايي در مورد تعهدات ، مشروعيت، اقتدار و جز اينها ارتباط پيدا مي كند كه علي الاصول مي يابد در اين روند به نحوي از انحاء ميان استانداردهاي عام گرايانه و ادعاهاي خاص گرايانه دولت ها مصالحه اي برقرار كرد. در حالي كه امكان دارد مسائل ارزشي و اخلاقي در درون يك اجتماع مستقل معنادار و داراي كاركرد باشند لكن لزوماً نمي توان به سادگي آنها را در روابط قدرت ميان دولت ها توجيه كرد. برپايه اين تحليل در بسياري از موارد رهبران سياسي در مصاف ميان ارزش ها و مسائل اخلاقي را فدا مي نمايند. (8)
بايد اذعان داشت كه فرهنگ ها به صورت ارزش ترجمه مي شوند و ارزش ها موضوع نسبيت را مطرح مي كنند كه اين خود به ميزان قابل توجهي از شدت پافشاري بر حاكم ساختن هنجارهاي خاص مي كاهد. بدين ترتيب اگر چانچه فرهنگ بتواند در مرحله غايي در مقولات اجتماع سياسي ، ناسيونالسيم دولت محور و در تمايزات جداافكانه (ما و آنها) حل شود ، در اين صورت فرهنگ ، بيش از تأييد بخش اعظمي از مفروضات بنيادي نظريه روابط بين الملل نخواهد بود. بنابراين فرهنگ از يك سو مي تواند شامل تأييد تفاوت ها ، نسبي گرايي و واقعيت دائمي تعارض بين اجتماعات فرهنگي باشد و از سويي ديگر فرهنگ به علت آنكه ما قادر بوده ايم تا راه هايي را براي زندگي كردن با يكديگر در يك نظام دولت پيدا كنيم، از اهميت چنداني برخوردار نيست. در اين روند توانسته ايم تا با تفاوت هاي فرهنگي از طريق نشان دادن واكنش به صورت هاي سياسي ، اقتصادي يا تكنولوژيكي برخورد نماييم.
فرهنگ نظريه پردازي در روابط بين الملل
همچنين زماني كه در چارچوب نظريه واقع گرايي الگوهاي رفتاري بين المللي را بر اساس آشوب زدگي (آناركي) توضيح مي دهيم چنين اسطوره سازي به تنهايي براي ايجاد تعارض كافي به نظر نمي رسد. زيرا آشوب زدگي با ترس همراه است كه اين خود معماي امنيتي را در پي دارد. از اين طريق مي توان رفتار بازيگراني كه در درون آن (آناركي) جاي مي گيرند و بازيگراني كه در چارچوب جامعه يعني وضعيت سلسله مراتب به سر مي برند، تفكيك قائل شد.
چنين اسطوره سازي در نظريه سازه انگاري به شكل ديگري تجلي مي يابد. زيرا از منظر نظريه مزبور آشوب زدگي (آناركي) را خود دولت ها مي سازند. بر اساس اين ديدگاه آشوب زدگي به جنبه تعارض آميز و نه حالت همكاري جويانه بستگي دارد. بدين معنا كه اگر چنانچه دولت ها نسبت به يكديگر از در ستيزش درآيند، ماهيت آشوب زدگي بين المللي تعارض آميز است ولي بالعكس اگر وارد همكاري هاي جدي شوند، آن (آناركي) حالت همكاري جويانه به خود مي گيرد. برپايه اسطوره سازي مزبور اين دولت ها هستند كه ماهيت آشوب زدگي بين المللي را تعيين مي كنند. با توجه به زمينه هاي مطالعاتي مزبور اينك ضروري است عنايت به جنبه هاي هنجاري و انگاره اي را در چارچوب هر يك از رويكردهاي مزبور با تفصيل بيشتر مورد بررسي قرار دهيم.
بر اساس رويكرد «جامعه بين المللي» از طريق تأكيد بر هنجارها و ارزش هاي مشترك مي توان زمينه هاي مناسبي را براي تفاهم بيشتر ميان دولت هاي گوناگون فراهم كرد. تحت اين شرايط مطالعه جامعه بين المللي تنها در بستر عميق مسائل جامعه شناسي و تاريخي امكان پذير است. در اين راستا حتي در برخورد با مقوله «موازنه قدرت» از آن به صورت سازوكاري جهت درك مشترك و مشروعيت بخشيدن به تصميمات اتخاذ شده استفاده مي شود. (10) لازم به يادآوري است كه برخي از صاحب نظران رويكرد جامعه بين المللي نتوانستند موضوع رابطه ميان منافع مشترك (در چارچوب نهادها و رويه هاي مشترك) و ارزش هاي اجتماعي يا فرهنگي را به خوبي حل نمايند.
سازه انگاري به عنوان يكي ديگر از نظريه هاي روابط بين الملل محصول زبان شناختي ساختاري، نظريه سياسي پست مدرن، نظريه انتقادي، نقد ادبي و مطالعات فرهنگي و رسانه اي است. در حقيقت يكي از وعده هاي اين نظريه بازگردانيدن فرهنگ و سياست هاي داخلي به عرصه نظريه روابط بين الملل است. در اين روند سعي مي گردد تا مختصات فرهنگ، سياست و جامعه داخلي كه با هويت و رفتار دولت در سياست جهاني ارتباط پيدا مي كند مورد بررسي قرار گيرد. بر اساس اين تحليل هر نوع هويت دولت در سياست جهاني تا اندازه اي محصول عملكردهاي اجتماعي است كه باعث تشكل هويت در داخل مي شود. بدين ترتيب سياست هويت در داخل براي هويت و منافع و رفتارهاي دولت در خارج امكانات و نيز محدوديت هايي را فراهم مي آورد. در چنين وضعيتي حتي در شرايطي كه قدرت مادي براي تعقيب سياست هاي امپرياليستي فراهم مي شود، باز توليد آن نمي تواند بدون توجه به عملكردهاي اجتماعي آن و بدون قدرت گفتماني (به ويژه از لحاظ هويت هاي مربوط) درك شود. امكان دارد حوزه هايي از عملكرد فرهنگي در درون خود دولت وجود داشته باشند كه بتواند داراي آثار تقويمي، تكويني و يا علي بر سياست دولت باشد. در اينجا تصور بر اين است كه دولت نيازمند است تا از طريق يك نوع هويت ملي در داخل ، براي مشروعيت بخشيدن به اقتدار استخراجي كه روي هويت آن در خارج تأثير مي گذارد، عمل كند. (11)
به هر حال يكي از مختصات عمده سازه انگاري عنايت به ساختارهاي فرهنگي و هنجاري در كنار عناصر مادي است، به گونه اي كه حتي در اين وضعيت انگاره ها هستند كه به عناصر مادي قدرت مانند تسليحات ، سرزمين و جمعيت معنا بخشيده و هنجارها در تشكل منافع داراي نقش عمده اي هستند. در اينجا بايد ملاحظه كرد كه تا چه اندازه ميان هنجارهاي داخلي منطقه اي و به طور كلي بين المللي تناقض وجود دارند. برداشت هاي متفاوت فرهنگي و تحليل الگوهاي رفتاري به طور عمده بر اساس هنجارهاي داخلي سبب مي گردند تا الگوهاي رفتاري ناشناس را براساس شناخته هاي خود ارزيابي كنيم و در نتيجه جهان ناشناخته را در درون جهاني كه مي شناسيم بنا نماييم. تحت اين شرايط بايد انتظار يك سلسله سوء تفاهمات ، برداشت ها و نيز ارزيابي هاي خاص را از رفتار سايرين داشت كه همين امر مي تواند باعث تعارضات در سطحي بين المللي شود.
در چارچوب نظريه نوواقع گرايي گرچه به درون دولت ها و مسائل ايدئولوژيكي ، ارزشي ، انگاره اي و هنجاري عنايت چنداني نمي شود لكن فشارهاي سيستميك و ساختاري نظام بين الملل عملاً دولت ها را در فرآيند نوعي جامعه پذيري از لحاظ همگون سازي رفتارها قرار مي دهد به گونه اي كه با وجود تفاوت نظام ها از لحاظ فرهنگي ، سياسي و ايدئولوژيكي ، آنها مشابه هم عمل مي كنند. به عبارت ديگر ساختار نظام بين الملل مبادرت به نوعي فرهنگ سازي نموده و هنجار خاصي را به كليه بازيگران تجويز مي نمايد. در اين فرآيند جامعه پذيري، ترس، تعارض و آشوب زدگي همچنان به عنوان ويژگي هاي اصلي سياست بين الملل پابرجا باقي مي مانند. (12)
اصولاً آنچه كه مي توان از فرهنگ انتظار داشت كشف ظرفيت هاي خلاق انساني ، تأكيد بر نقش تكويني ارزش ها و نگرش ها، قدرت زبان، توجه به جنبه هاي زيباشناختي رفتار انساني و جامعه بين المللي و پيدا كردن شيوه هاي زندگي مناسب براي جامعه بشري است. گرچه هنجارهايي را كه واقع گرايي بر آن تكيه مي كند با احساس عدم امنيت ، كاهش همكاري در سياست بين الملل ، عدم اعتماد نسبت به ديگران ، انديشيدن به منافع خود و جز اينها همراه است، ولي نمي توان گناه طرح ويژگي هاي مزبور را صرفاً به گردن اسطوره سازي واقع گرايي انداخت. زيرا عملاً مختصات مزبور بخش مهم و عمده اي از واقعيت هاي بين المللي را به منصه ظهور مي گذارند.
اگر بخواهيم جايگاه فرهنگ را در سياست بين الملل بر اساس رويكرد ساختارگرايي كه داراي طيف گسترده اي مي باشند، بررسي كنيم ملاحظه مي نماييم كه در چارچوب اين ديدگاه برخي بر اين اعتقادند كه انسان ها محصول جامعه خويشند. به راحتي نمي توان تمايز روشني را ميان محيط داخلي و بين المللي قائل شد. از نظر بسياري از صاحب نظران انتقادي طبيعت انسان بر اساس شرايط اجتماعي شكل مي گيرد. اصولاً هيچ نوع واقعيتي در مورد جهان وجود ندارد، بلكه ارزش ها و فرهنگ ها هستند كه بر تفاسير و توضيحات انسان از جهان تأثير مي گذارند. در اين راستا پست مدرنيسم كه در اصل يك ديدگاه فرهنگي است طبيعت انساني را لايتغير تصور نمي كند. بر اساس اين رويكرد ارزش ها ، اعتقادات و رفتار انسان ها در فضاهاي فرهنگي و اجتماعي وسيع تر فرق دارند و نمي توانند حالت عام گرايانه داشته باشند. بدين ترتيب رفتار و اعمال افراد و نيز ارزش هاي خاص تنها مي توانند بر حسب معاني و زمينه هاي فرهنگي خاص درك و قضاوت شوند.
نتيجه گيري
نگاه هاي فرهنگي به روابط بين الملل سبب گرديده تا در بسياري از موارد جهان به دو بخش صلح و همكاري و نيز جنگ و خشونت و همچنين قسمتي از آن به صورت مسأله و ديگري راه حل تلقي شود. آنچه مسلم است فضاهاي ايدئولوژيك محيط هاي دانشگاهي را تحت تأثير خود قرار داده به گونه اي كه عملاً در اغلب موارد اسطوره سازي هاي روابط بين الملل ، بر اساس چنين فضاهاي فرهنگي بنا شده اند. اينكه كدام يك از اسطوره سازي هاي مزبور برخاسته از هنجارها قادر به ارائه تصوير واقعي تري از رويدادهاي بين المللي و رفتارهاي سياست خارجي هستند، خود مي تواند همچنان در كانون توجهات محققان اين رشته مطالعاتي باشد.
1.Sidney Verba, “Comparative Political Culture”, in Lucian w. Pye and Sidney Verba, (Eds.), Political Culture and Political Development (Princeton, N. J.: Princeton University Press, 1965).
2.Stuart Hall, (Ed.), Representations: Cultural Representations and signifying Practices. (Milton Keynes: Open University Press, 1997).
3. Gabriel Almond and Sidney Verba, (Eds.), The Civil Culture Revisited (Boston: Little Brown, and Co., 1980).
4.Verba, OP Cit., 513.
5. Archie Brown and Jack Gray, (Eds.), Political Culture and Political Change in Communist States (London: Macmillan, 1979), p.10.
6.Stephen White, Political Culture and Soviet Politics (London: Macmillan, 1979), p.1.
7.Norman Bailey , “The United States as Caudillo, Journal of Inter-American Studies 5 (July 1963), pp. 313-315.
8.Lynn Miller, Global Order: Values and Power in International Relations (Bouler: West View Press, 1985).
9. Craig Saper, Introduction to Artifical Mythologies (Minneapolis: University of Minnesota Press, 1997), See also Josef Lapid and Friedrich Kratochvil (Eds.), The Return on Culture and Identity in International Relations Theory (Boulder, Col: Lynne Rienner, 1996).
10.Charles Kegley, The Neoidealist Moment in International Studies, Realist Myths and the New International Realities, International Studies Quarterly 37 (June 1993): 131-46.
11.Alexander Wendt, Social Theory of International Politics (Cambridge: Cambridge University Press: 1999)
12.Kenneth Waltz, Theory of International Politics (McGraw-Hill, Inc, 1979).
منبع: اندیشکده روابط بین الملل
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}